حاج غلامرضا
نویسنده: روح الله مرتضوی نژاد
پرسش و پاسخ جمعی از دانشجویان بسیجی با علامه مصباح یزدی ـ 10/10/88
استاد مصباح یزدی تنها عالمی است که همیشه نظرات سیاسیشان بصورت جدی برایم اهمیت دارد. البته نه به این معنا که در مسایل سیاسی از ایشان تقلید کنم بلکه به این معنا که اگر ایشان نظرشان موید تفکرم باشم خیالم راحت می شود. ضمناً خیلی هم دوستشان دارم.
سؤال یکی از دانشجویان:
خیلی ممنون هستیم که این وقت را به ما دادید که از محضرتان استفاده کنیم. ما خودمان را در حدّ شاگرد شما نمیدانیم، ولی این افتخار را برای خودمان قائل هستیم که خود را پیرو تفکرات اسلامیای که شما ارائه کردید، میدانیم.
ما میخواهیم خیلی صریح صحبت کنیم. این جمع صمیمی با تعداد محدود هم دلیلش همین است. سؤال خیلی اساسی که در ذهن ما از قبل از انتخابات به وجود آمده، و از این جریانات فتنه اخیر خیلی قویتر شده، این است که میبینیم از یک طرف شواهد عینی خیلی زیادی وجود دارد که شخص خاصی پشت خیلی از قضایا بوده است؛ ولی از طرف دیگر میبینیم که رهبری در جمع بسیجیها یا در نماز جمعه حمایتی از او میکنند. وظیفه ما در این موضوع چیست؟
حضرت استاد:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
تشریففرمایی شما عزیزان را خوشآمد عرض میکنم و امیدوارم که شما و امثال شما ذخایری باشید برای آینده اسلام و انقلاب؛ و خودتان را آماده کنید که بارهای سنگین انقلاب را در آینده بر دوش بکشید و با توان کافی و با بصیرت کافی دِین خودتان را به اسلام و انقلاب و سیدالشهداء ـعلیه السلامـ ادا کنید.
تفاوت وظیفه حاکم اسلامی با دیگران
در اینکه رفتار و خط مشی و موضعگیریهای بعضی اشخاص با مقام معظم رهبری متفاوت است، جای شکّی نیست، در رفتار شخصی، خانوادگی، در تفکرات فقهی، سیاسی و در خط مشیهای سیاسی که ناشی از همین تفکرات و منشهاست. در این باره سؤالاتی مطرح میشود که چرا این اختلاف اصلاً وجود دارد؟ چرا اشخاص نظریاتشان با هم متفاوت است؟ دوم اینکه اگر این رفتارشان خطاست، آیا عذری دارند یا نه، قابل مؤاخذه هستند؟ سوم اینکه اگر این رفتارها درست نیست، رهبری باید چگونه با اینها برخورد کند؟ و سؤال آخر این است که ما چگونه باید رفتار کنیم؟
البته من الان روی شخص خاص تکیه نمیکنم، بطور کلی عرض میکنم؛ ولی تفاوتهایی هم بین اینگونه اشخاص وجود دارد. بعضیها در هیچ یک از این عرصههای فقهی یا سیاسی یا مدیریتی، توان کافی برای تشخیص و درک ندارند. شاید در بین اشخاصی که این روزها مطرح هستند، کسانی باشند که مصداق این فرض باشند. آنچنان معلومات کافی در معارف اسلامی و فقه اسلامی ندارند؛ ممکن است لباس روحانیّت هم داشته باشند؛ امّا آنچنان معلوماتی که واقعاً بینش صحیح دینی به ایشان بدهد، ندارند. از نظر درک سیاسی هم تاریخچة زندگی این افراد نشان میدهد که درک عمیقی ندارند. بیشتر تحت تأثیر دوستان و نزدیکان واقع میشوند. بنابراین، اینکه ما تفکّر آنها را نپذیریم، رفتار آنها را تأیید نکنیم و از آنها حمایت نکنیم، کاملاً موجّه است.
امّا در مورد این سؤال که آیا میتوانیم بگوییم اینها نیّتشان هم فاسد است؟ مثلاً ضد انقلابند یا عناد دارند؟ شاید برای کسانی که نشانههای زیادی داشته باشند، این اطمینان هم حاصل شود که نیّت پاکی هم ندارند؛ ولی لزومی ندارد که ما راجع به نیّت ایشان بحث کنیم. ما به رفتار کار داریم. میخواهیم ببینیم در عمل چگونه با اینها برخورد کنیم. روشن شدن نیّتشان با خداست، هر کسی باید در قیامت جواب خدا را بدهد. به هرحال ما حقّ نداریم از اینها حمایت کنیم. چرا که نه اسلام را درست شناختهاند، نه سیاست اسلامی را و نه مصلحت جامعه را درست درک میکنند. حمایت از اینها هیچ توجیهی ندارد. اگر صحنهای پیش آمد که بین خط رهبری با خط آنها تضادّ وجود داشت، بدون شک باید خط رهبری را تأیید کنیم و در مقابل اینها بایستیم و باید تا حدّی که میتوانیم عملاً از پیشرفت کارشان جلوگیری کنیم.
امّا اینکه چرا رهبری با اینها برخورد تند نمیکنند؟ مسئلهای است که پاسخش پختگی بیشتری در مدیریّت کلان جامعه میخواهد. شاید شما دوره اول ریاست جمهوری بعد از انقلاب را به یاد نداشته باشید و شاید بعضی از شما اصلاً آن وقت به دنیا نیامده بودید. میدانید آن رئیس جمهور با رأی نسبتاً بالایی انتخاب شد. در بیت خود امام هم کسانی از حامیان ایشان بودند. بعضی از فرزندان امام ـ ذکوراً و اناثاً ـ از او حمایت میکردند. در جامعه هم از قشرهای مختلف، حتّی از روحانیان از ایشان حمایت می کردند و بالاخره او رئیس جمهور شد. رفتار امام طوری بود که مردم خیال میکردند که خود ایشان هم با او موافق است و آنقدر این رفتار با سعه صدر توأم بود که امثال مرحوم دکتر بهشتی معترض شدند. دکتر بهشتی بسیار مرد پخته، عمیق و مدیر با حوصله و با سعه صدری بود؛ امّا کار به جایی رسید که ایشان هم معترض شد. ولی امام همچنان متانت خودش را حفظ میکرد. تا روزی که همة مردم فهمیدند که این دیگر به درد ریاست جمهوری نمیخورد و مجبور شد با لباس زنانه از کشور فرار کند. بعدها ایشان فرموده بود: من از اول با این شخص مخالف بودم. در حکمی هم که برای تنفیذ ریاست جمهوری ایشان دادند، اشارهای داشتند؛ ولی چون اوّل کار بود، خیلی توجه نشد.
منظورم این است که آنهایی که به ظاهر قضاوت میکردند، فکر میکردند که وقتی مثلاً بعضی از فرزرندان و نزدیکان امام از ایشان حمایت میکنند، امام هم مخالفتی با ایشان نمیکرد، مثل دیگران خدمت امام رفت و آمد میکرد. در آن اوجی که امام قرار داشت، مصلحتی میدید که امثال ما نمیتوانند درست آنرا درک کنند. امام ثابت کرد که خیلی بهتر از دیگران میفهمد چه کار باید کرد. البته دیگران را از انجام وظایفشان نهی نمیکرد. از دار و دسته آنها و از کارهایی که میکردند و حرفهایی که میزدند هم انتقاد میکرد؛ امّا اینطور نبود که به شخص رئیس جمهور بگوید: تو به عنوان رئیس جمهور لیاقت نداری، یا بگوید: باید کنار بروی.
با توجّه به این نکته شما میتوانید پاسخ بعضی سؤالاتتان را بگیرید. اینکه چرا مقام معظم رهبری آنجاهایی که ما حتّی یقین داریم که فردی صالح نیست، ایشان باز هم در شرایطی به صورتی حمایت میکنند، در یک کلمه باید گفت: ایشان افقی را میبیند که حفظ یک مصلحت اقوا و اهمّ دینی است. این مسئله باید به جایی برسد که همه مردم حقیقت را بفهمند. یک جمله از امیرالمؤمنین ـصلوات الله علیهـ در جریان قیام مردم علیه عثمان یادم آمد. در نهج البلاغه تعبیری دارد که مضمونش این است: من به کشتن عثمان امر نکردم، نهی هم نکردم. اگر امر کرده بودم، قاتل او بودم.
حاصل این است که گاهی رفتاری از یک شخصی یک معنایی دارد و از دیگران معنای دیگری. این رفتار از آن شخص کاملاً صحیح و بجاست، امّا دیگران نباید از آن تقلید کنند. اینجا جای تقلید نیست. اینگونه رفتار مقتضای آن مقام است، نه مقتضای حق آن شخص. او در مقام و در قلّهای قرار دارد که بسیاری از افقهای اطراف را باید ببیند، جرح و تعدیل کند، مصلحت و مفسدهها را با هم بسنجد و در مقطع نسبتاً طولانی مصلحتها را با هم مقایسه کند. امّا دیگران اینگونه مسؤولیّتی ندارند. آنها باید زمینه را فراهم کنند، برای اینکه او بتواند آنچه را مصلحت اصلی میداند، اعمال کند. اینکه مقام معظم رهبری میفرماید: هر کس هر چه میداند باید بگوید، روشنگری کنید؛ البته سعی کنید آنچه میدانید، درست باشد. اگر از ایشان سؤال کنیم: آقا، آیا شما هر چه را میدانید میگویید؟ قطعاً خواهند گفت: نه، من خیلی چیزها را میدانم ولی نمیگویم و نباید بگویم؛ امّا وظیفه من غیر از شماست. به هرحال، مقتضای ایمانی که ما، هم به اصل ولایت فقیه و هم به شخص ولیّ فقیه داریم و تجربه بیست ساله (بیش از بیست سال است که ایشان پست جانشینی ولی عصر ـصلوات الله علیهـ را عهدهدار هستند) نشان داده است که رأی ایشان و رفتار ایشان صائب است. خیلی جاها ما فکر میکردیم باید به گونه دیگر رفتار کرد؛ بعد معلوم شد ایشان درست میگفتند. معنای پذیرفتن ولایت مطلقه فقیه همین است؛ ولی ممکن است برای آدم سؤال مطرح شود. این عیب ندارد که سؤال کنند و جواب را بهتر و شفافتر بدانند. در یک کلمه ایشان وظیفه دارند که حتیالمقدور به آتش فتنه دامن نزنند و بهانه به دست فتنهجویان ندهند؛ امّا دیگران هم وظایفی دارند که باید در موقع خودش انجام دهند و یکی از وظایف مهم که در همین بیانات اخیر ایشان بود، مسئله روشنگری است که همه باید این وظیفه را در حدّ توان خودمان، در آنجائی که مفاسد بیشتری بر آن مترتب نمیشود، انجام دهیم. این راجع به این سؤالتان بود. نمیدانم به قدر کافی روشن شد یا نه؟
سؤال یکی از دانشجویان:
البته بحث ما بر سر وظیفه خودمان است. ما اگر این کار را بکنیم، به این فتنه آتش زده میشود یا نه؟
حضرت استاد:
ظاهراً این جریانات اخیر جز سیاهی رنگی باقی نگذاشته است و بالاتر از سیاهی هم رنگی نیست.
سؤال یکی از دانشجویان:
در رابطه با تفکیک بین این جریانات و جریان شخص آقای هاشمی وظیفه ما چیست؟
حضرت استاد:
همان طور که عرض کردم بعد از جریان عاشورا و عکسالعملهایی که انجام گرفت، ابهامی باقی نماند.
سؤال یکی از دانشجویان:
دومین سؤالی که برای ما پیش آمده در واقع بیشتر مربوط به مراجعی است که در شهر قم فعالیّت میکنند. بعضی وقتها مشاهده میشود در بعضی جریانات و اتّفاقاتی که میافتد، مراجع سکوت میکنند؛ در حالیکه آن چیزی که به نظر ما میرسد این است که مراجع باید روشنگری کنند، صحبت کنند و نگذارند کار به جائی برسد که رهبری بیاید خودش را هزینه کند، از خودش حرف بزند و باعث شود که همة تهمتها و تیرهای دشمن به سمت ایشان نشانه برود. غیر از مثلاً آقای نوری همدانی که ـخدا را شکرـ خوب موضعگیری میکنند، به موقع موضعگیری میکنند، سایر مراجع اینجور نیستند یا کامل سکوت میکنند یا بعد از اینکه مدتی میگذرد بیانیهای میدهند که گاهی دو پهلو است. این رفتار متأثر از چیست؟ آیا متأثر از بیت واطرافیان ایشان است؟ اگر میشود بیشتر برای ما باز کنید و بگویید رفتار ما نسبت به این مراجع باید چگونه باشد؟
حضرت استاد:
علّت تفاوت عکسالعمل مراجع محترم
از کسانی که ما به عنوان مرجع میشناسیم و مورد قبول صاحب نظران بیطرف هستند، سه گونه موضعگیری در مسائل مختلف سیاسی و اجتماعی میبینیم. البته کسانی که صلاحیّت مرجعیّت ندارند و بعضی گروهای خاصّ برای اغراض خودشان آنها را مطرح کردهاند، اصلاً مورد نظر نیستند. صحبت در مورد کسانی است که فی الجمله صلاحیّت مرجعیت دارند و مورد قبول و مورد احترام هستند، امّا در موضعگیریهای سیاسی با هم متفاوتاند.
*
بعضی از ایشان هستند که هم از لحاظ فقاهت، هم از لحاظ تقوا و عدالت در حدّ بالایی هستند، امّا به دلایلی دخالت در امور سیاسی را وظیفه خودشان نمیدانند. مهمترین دلیل ایشان این است که مسائل سیاسی پیچ و خمهایی دارد که خود، نیاز به تخصّص دارد. باید وقت کافی بگذارند و مطالب را مطالعه کنند، اطلاعات کسب کنند و همچنین قدرت تجزیه و تحلیل مسائل را داشته باشند، نفع و ضررها را کاملاً بتوانند بسنجند؛ خلاصه اینکه شمّ سیاسی و توانائی قضاوت صحیح در مسائل سیاسی هزینه دارد. کسانی هستند که میگویند: ما آن فرصت و آن امکانات را برای این کار نداریم. اشتغالات علمی و مراجعات مردم در مسائل فقهی بگونهای است که ما نمیتوانیم در مورد مسائل سیاسی تحقیق کنیم تا بتوانیم خبره شویم و نظر دهیم؛ چون نظر دادن تخصّص میخواهد و اگر بخواهیم بدون این تخصّص نظر بدهیم، ناچار مقلّد دیگران خواهیم بود؛
یعنی از دیگران باید بگیریم. وقتی خودمان در مسئلهای صاحب نظر نیستیم، باید ببینیم دیگران چه میگویند، حرف آنها را بپذیریم و در اینجا لغزشهای زیادی ممکن است اتّفاق بیفتد. کما اینکه در طول تاریخ از این چیزها اتفاق افتاد. برای اینکه ما از این لغزشها سالم باشیم، اصلاً وارد نمیشویم. ما مراجعی داریم که اصلاً خودشان نه تلویزیون میبینند و نه روزنامه میخوانند. خیالشان را از این چیزها راحت کردهاند و فقط سروکارشان با کارهای فقهی است. خودشان هستند و درسشان و مراجعاتی که دارند.
بعضی از ایشان دیدار با گروههای مختلف را میپذیرند. خانهی بازی دارند؛ هر کسی آمد، آمد. پذیرفتن کسی معنایش تأیید آن شخص نیست. بعضی دیگر به هیچ وجه ارتباطی با شخصیّتهای سیاسی نمیگیرند؛ آنهایی هم که اصلاً ارتباط ندارند، محدود هستند. آنها هم سلیقه خودشان را دارند. به هرحال این گروه کسانی هستند که تعمداً از مسائل سیاسی کنار کشیدهاند، بخاطر اینکه در خطرهایش نیفتند. میگویند: پرداختن به این مسایل نیاز به وقت دارد و امکاناتی میخواهد که ما در اختیارمان نیست و ممکن است اشتباه کنیم و اشتباه ما موجب خطر برای جامعه شود. ما باید از این بزرگان تشکر کنیم؛ چرا که شما وقتی تشخیص میدهید که صلاحیّت اظهار نظر در این کار را ندارید و اظهار نظر نمیکنید، این خطری ایجاد نمیکند. خطر از ناحیه کسانی ایجاد میشود که صلاحیّت اظهار نظر ندارند و اظهار نظر میکنند. نمونهاش را داشتیم که بعضی موضعگیرهایشان، در جهت حرکت انقلاب بود. برای انقلاب هم خدمت کردند، امّا دیدشان سطحی بوده است. دلیل این مطلب هم این است که در یک موقع دیگری ضررهایی به انقلاب زدند.
پس، آن کسانی که اصلاً وارد این مسائل سیاسی نمیشوند، عذرشان این است که ما در این مسائل صاحب نظر نیستیم و تخصّصی در این مسائل نداریم و میترسیم اشتباه کنیم و موجب خطری برای جامعه شود. ما از آنها باید آنچه را در آن تخصص دارند توقع داشته باشیم؛ مسئله شرعی از آنها بپرسیم، درس از آنها بخواهیم. اما در مسائل سیاسی نباید به آنها مراجعه کرد.
*
گروه دیگری هستند که در کنار فعالیتهای علمی و فقهیشان و رسیدگی به امور مردم، وقت و شأنی را برای پرداختن به مسائل سیاسی میگذارند. یا شمّ سیاسی قوی دارند یا استعداد بیشتر برای این مسائل دارند که دیگران ندارند یا وظیفه خودشان میدانند که در این کارها دخالت کنند و طبعاً باید برایش هم وقت کافی بگذارند. روزنامههای مختلف را میخوانند. رادیوهای خارجی و داخلی را میگیرند. با اشخاص و گروههای مختلف تماس میگیرند. بحث میکنند. کسب اطلاع میکنند. برای اطلاعات و ارتباط، کانالهای مختلف دارند؛ یعنی به حدّی میرسد که به خودشان اجازه میدهند که خود را در این مسائل صاحب نظر بدانند. شرایط هم به توفیق الهی به گونهای پیش آمده که دوستانی الهی کمکشان میکنند و از گروههای مختلف اطلاعاتی در اختیارشان میگذارند و خودشان هم فراست و زیرکی خاصی دارند که میتوانند، خالص را از ناخالص جدا کنند. این یک موهبت الهی است.
از حضرت امام(ره) نقل شده که فرموده بودند: هر کس دو تا جمله با من صحبت کند من ته دلش را میخوانم. این یک فراست خدادادی است. یک شخصی ممکن است با کسی ساعتی، بلکه مدتها هم ارتباط داشته باشد، ولی آخرش هم نتواند بفهمد او چه کاره است؛ امّا امام(ره) میفرمود: هر کس دو تا جمله با من صحبت کند، میفهمم چه کاره است. اگر کسانی چنین فراست خدادادی داشته باشند، وقت هم صرف کنند، فرصت و امکانات هم داشته باشند، قاعدتاً اغلب کارهایشان و موضعگیریهایشان مطلوب خواهد بود. فرض این است که هم علم، هم تقوا و هم دلسوزی برای اسلام دارند. در این زمینه هم کار میکنند و فراست و فطانت هم دارند، در این صورت نتیجهگیریها مطلوب خواهد بود. میبینید بعضی مراجع به موقع موضعگیری میکنند، رفتار شجاعانه، گاهی ایثارگرانه و واقعاً فداکارانه دارند و کارهایی که معمولاً یک مرجع نسبت به مرجع دیگری انجام نمیدهد، انجام میدهد. اینها واقعاً از فداکاریهایی است که خیلی قابل تحسین است. این هم به خاطر شرایط خاص و هم تجربه زیاد است؛ یعنی زیاد وقت گذاشتهاند و ارتباطشان با گروههای مختلف وجود دارد و اطلاعاتشان کانالیزه نمیشود، بلکه راههای مختلف دارند و میتواند قضاوت کنند.
*
گروه دیگری هم هستند که بینا بین هستند. یا کانال ارتباطیشان ضعیف است یا آن فطانت خدادادی در مسائل سیاسی اجتماعی را ندارند. اینها همیشه موضع قاطعی نمیگیرند و احیاناً اشتباهاتی از آنها سر میزند. بنابراین علّت این که چرا اینها اختلاف دارند، برمیگردد به این نکتههایی که اشاره کردم.
امّا ما باید چه کار کنیم؟
ما نسبت به آنهایی که واجد همه شرایط هستند که عرض کردم: گروهی که هم صلاحیت ذاتی و موهبت خدادادی را دارند و هم شرایط اجتماعی برایشان فراهم است و از کانالهای مختلف میتوانند کسب اطلاع کنند، فرصت کافی هم برای مطالعه و بررسی مسائل دارند، از اینها باید واقعا قدردانی کنیم و در هر جا میتوانیم حمایت و تقویتشان کنیم؛ چرا که تقویت آنها تقویت حقّ، تقویت رهبری، تقویت انقلاب و اسلام است.
نسبت به آنهایی هم که اصلاً دخالت نمیکنند، باید سعی کنیم که توقعمان در همان حدّی باشد که برای خودشان قائلند. میگویند: ما سیاسی نیستیم و مهارت نداریم، ما هم توقعی نداشته باشیم.
اما آن گروه سوم را باید سعی کنیم حتیالمقدور اطلاعات صحیح در اختیارشان بگذاریم. بیشتر با آنها ارتباط برقرار کنیم و اگر نقطه ضعفی دارند، سعی کنیم برطرف شود.
اهمیت مرجعیت
البته این مصلحت را فراموش نکنیم که حفظ مرجعیّت در جامعة ما ارزش بزرگی است. اگر خدای ناکرده این جایگاه مخدوش شود، چیزی نمیتواند جای آن را بگیرد. شما اصل این نهضت و انقلاب و تاریخچهاش را ملاحظه فرمایید؛ بسیاری از مردمی که حاضر شدند در مقابل ارتش شاه قیام کنند، همین مردم کوچه و بازار متدین، مسجدی، تکیهای و اهل نماز بودند. اینها حرفشان این بود: چون مرجع تقلید ما دستور داده، این کار را میکنیم. من شاهد بودم و از همان اوایل با آنها ارتباط داشتم. از تجار تهران، از شخصیّتهایی که هر کاری میخواستند انجام دهند، به نحوی از مرجعشان سؤال میکردند که آیا جایز است برایمان که این کار را بکنیم یا نه؟ وقتی اجازه میگرفتند، حاضر بودند تا پای جان بروند و خیلی راحت جلوی سرنیزههای گارد شاه هم میرفتند. سینههایشان را باز میکردند میگفتند: بزن. و هر مشکلی که پیش میآمد نگران نبودند؛ چون معتقد بودند وظیفه شرعیشان است و مرجع تقلیدشان دستور داده است.
این موقعیت با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. چه کسی میتواند جای این موقعیت را بگیرد؟ اگر یکی از این مراجع در یک جایی اشتباهی کرد، ـبالاخره معصوم که نیستـ در اثر اطلاعات غلط، اشتباهی کرد، اگر ما مرجعیّت را تضعیف کنیم، سرمایه هنگفتی را مفت از دست دادهایم. باید سعی کنیم این موقعیت محفوظ باشد. احترام به شخص محفوظ باشد، و حتیالمقدور او را کمک کنیم تا اشتباهش را جبران کند؛ و دست کم جریان را مسکوت بگذاریم و خیلی روی آن مانور داده نشود و طوری نشود که در سطح عموم موقعیت مرجعیت تضعیف شود.
میدانید که همه مردم نمیتوانند همه مسائل را از هم تفکیک کنند و در مورد اشتباه یک شخص بگویند: این مربوط به این شخص بوده است. یک روحانی که اشتباهی را مرتکب شود، میگویند: آخوندها اینجور هستند. اگر یک مرجعی در جایی اشتباه کند، اگر آن اشتباه را در بوق کنند و روی آن مانور بدهند، فردا همه مراجع زیر سؤال میروند و دیگر کسی به حرف هیچ مرجعی اعتماد نمیکند. دیگر مردم فرصت این را ندارند که ببینند فرق این مرجع با آن مرجع چه بود؛ اینجا چه طور شد که اشتباه کرد. ایمانشان سست میشود.
ما نباید سرمایهای را که برای حرکتهای اجتماعی لازم داریم، مفت از دست بدهیم. از این جهت این نکته را باید در نظر داشته باشیم که نسبت به مراجع حریمی قائل باشیم و به آسانی موقعیت آنها را تضعیف نکنیم. البته آنهایی را که یقین داریم موضعشان صحیح است و در جهت تقویت رهبری و نظام و انقلاب است، بیدریغ حمایت کنیم؛ امّا نسبت به دیگران هم سعی کنیم موجب تضعیف و تخریبشان نشویم، والّا سرمایهای را از دست دادهایم که به این زودیها قابل جبران نیست.
از وبلاگ یک استکان چای داغ
این هم یک عکس از این مرد یگانه
نویسنده: روح الله مرتضوی نژاد
بهتر است این پست را با یک لطیفه شروع کنم: دانشجویی مگسی را می گیرد او را رها می کند و میگوید بپر! مگس هم می پرد. چندین بار این کار را تکرار می کند. بعد مگسی می گیرد بالهایش را جدا می کند و سپس او را رها می کند بعد می گوید بپر! مگس نمی پرد. چند بار این کار را تکرار می کند و همین نتیجه را مشاهده می کند. سپس در پایان نامه خود می نویسد اگر بالهای مگس را جدا کنیم از نعمت شنوایی محروم می شود.
قبل از آنکه به موضوع بپردازم باید ذکر کنم که در این پست قصد دارم هیمنه علوم تجربی را از بین ببرم.
در پست قبل چندین سوال مطرح کردم که شاید آنها را پی گیری کنم. سوال اول: منظور از علم چیست؟
علم را از وجوه مختلف به دسته های متفاوت تقسیم بندی می کنند. که فعلا قصد پرداختن به آن را ندارم. ولی وقتی صحبت از علم می شود امری یقینی در ذهن نقش می گیرد. و این مشخصه ثابت هر امری است که از آن به عنوان علم یاد می شود. امروز قصد دارم به موضوع یقینی بودن علوم تجربی بپردازم.
استدلال در علوم عموما از دو طریق قیاس و اسقرا است. بحث اصلی ما بر سر قسم دوم است چرا که به نظر می رسد در علوم تجربی از قسم دوم استفاده می شود. اسقراء به معنای مشاهده انواع جرئی یک نمونه است که به یک حکم کلی منتج می شود. بر دو قسم استقراء تام (مشاهده همه انواع نمونه) و استقراء ناقص است. در استقراء ناقص هیچ گاه یقین حاصل نمی شود و نمی توان حکمی کلی را استخراج کرد. (گر خسته کننده است ببخشید) در اسقراء تام به دلیل اینکه تمام نمونه ها مورد مشاهده قرار گرفته است می توان یک حکم کلی را نتیجه گرفت ولی نباید اشتباه کرد زیرا این حکم کلی مربوط به ذات و حقیقت موضوع نیست (اصطلاحا حقیقیه نیست و خارجیه است که با توجه به افراد خارجی آن بیان شده است.) حال باید بیان کرد که اصولا در حیطه وسیع عالم و برای همه افراد خارجی عالم استقراء تام عموما ممکن نیست. که البته در صورت وجود امکان به نظر بنده حقیر نمی توان نتایجی به صورت علت و معلول به این شکل که در علوم تجربی است گرفت.
بهتر است یک مثال بیاورم تا بهتر بتوانم موضوع را پی گیری کنم. یکی از مهمترین قوانین علوم تجربی قانون جاذبه است. در این قانون بیان می شود که اجرام متناسب با جرم خود به یکدیگر نیروی جاذبه وارد می کنند. این قانون توسط مشاهده بزرگترین مثال آن یعنی قانون جاذبه زمین مطرح گردیده است. با مشاهده نمونه های زیادی این موضوع به عنوان یک قانون در آمده است. به فرض که واقعا هیچ گاه تخلفی تا کنون نداشته است( اگرچه اینگونه نیست) سوال مطرح شده این است که مشاهده به این صورت است که هر جسمی به سمت زمین سقوط می کند چگونه از مشاهده معلول (سقوط) به علت (جاذبه) پی برده شده است؟ به عنوان یک مثال که در قرون گذشته هم مطرح بوده شاید بوسیله دافعه اجرام دیگر این امر ایجاد می شود. خلاصه اینکه یک حلقه گمشده در این میان وجود دارد و آن اتصال معلول به علت است که در اکثر علوم جسمی وجود دارد و واقعا بیچاره علومی مانند علوم مزخرف روانشناسی و جامعه شناسی که حتی مشاهده امور یکسان نیز شاید محال باشد چه برسد به حلقه اتصال!!! در جای خود به این موضوع به صورت جدی تری خواهم پرداخت.
حال بهتر است یک مثال دیگر بیاورم با این تفاوت که در این مثال به رد دقیق یک قضیه علمی پرداخته خواهد شد.
شاید ندانید که پایه علوم امروزی مکانیک نیوتنی است و حتی علومی مانند جامعه شناسی و روانشناسی هم بر این پایه استوار هستند!! و به همین دلیل است که نمی توان گفت علوم انسانی غربی پایه علوم تجربی است. تحقیق در این زمینه با شما. یکی از قوانین نیوتن قانون لختی می باشد. و این بدین صورت است که: هر گاه برآیند نیروهای وارد بر یک جسم صفر باشد جسم حالت سکون یا حرکت یکنواخت روی خط راست خود را حفظ می کند. حال قصد داریم به صورت منطقی به این قضیه بپردازیم. همانطور که می دانید علت ها به دو گونه علت تام و علت ناقص تقسیم می شوند. علت ناقص علتی است که در صورت عدم وجود عدم وجود معلول نتیجه می شود ولی وجود آن به معنای وجود معلول نیست. علت تام علتی است که از وجودش وجود معلول و از عدمش عدم معلول ناشی رخ می دهد. حال خودتان حول این موضوع کار کنید که چگونه بدون وجود اتصال دائم علت معلول ادامه خواهد داشت؟؟؟؟؟؟
اگر این قانون نقض شود یعنی من بیچاره ام. و مهندسی بر سر کوزه. ولی خدا را شکر که خدا رزاق است. و فکر نمی کنم تا زنده ام این قانون از اعتبار بیفتد. بالاخره همه دارند از آن نان می خورند.
اگر حوصله داشتم ادامه خواهم داد. إن شاء الله
نویسنده: روح الله مرتضوی نژاد
در پست قبل مثال هایی آورده شد که از درون علوم انسانی نبودند. همانطور که می دانید این روزها جهت پیکان نقد علوم غربی به سمت علوم انسانی می باشد. در صورتی که ریشه همه علوم پایه، انسانی و مهندسی یکسان می باشد. و شاید نتوان بیان کرد که علوم انسانی نشات گرفته از علوم تجربی است و یا بالعکس؟ مطلبی که قطعی است آن است که همگی یک هدف را دنبال می کنند و آن شناخت جهان و مسایل مربوط به آن می باشد. بنای این علوم بر اصالت انسان بدون اتصال به آسمان است.
برای ادامه بهتر است چند سوال را مطرح کنیم:
سوال اول: منظور از علم چیست؟
سوال دوم: هدف علم چیست؟
سوال سوم: آیا همیشه علم خوب است؟ آیا فراگیری علوم محدوده ای هم دارد؟ چرا در اسلام فراگیری بعضی از علوم حرام دانسته شده است؟
سوال چهارم: آیا می توان عنوان علوم غربی را گرفت و محتوای آن را به علوم اسلامی تغییر داد؟
سوال پنجم: منظور از سنت های الهی چیست؟ آیا می توان آن را به صورت انطباقی با علوم تجربی مقایسه نمود؟
سوال ششم: ملاک صحت یک علم چیست؟
سوال هفتم: مشکل واقعی کلیساها با دانشمندانی که از درون خود او بیرون آمده بودند چه بود؟
سوال هشتم: سیر تحول علوم در ممالک اسلامی به چه صورت بوده است؟
باید بگویم که بنده حقیر کل مقالات را قبلا ننوشته ام که حالا دقیقا بدانم از کجا شروع می کنم و به کجا قرار است برسم. لذا ممکن است انتقادات زیادی به آن وارد شود که از آن فراری نیستم.
نویسنده: روح الله مرتضوی نژاد
قبلا مقاله ای را در وبلاگم قرار می دادم که بسیار مهم بود. در واقع این مقاله برگرفته از سلسله مقالاتی بود که یکی از دوستانم تحریر کرده بودند. ضمن اینکه در بالای هر مقاله قید می کردم که نظرات بنده حقیر چندان موافق ایشان نیست. در انتخابات ریاست جمهوری امسال مسائلی پیشامد کرد که باید بیان کرد ریشه در این موضوعات داشت. و خارج از موضوعات روانی و جنجال ها فضا را در پیشبرد مشخصه علم مساعد ساخت. همانطور که می دانید تئورسین جریان اصلاح طلب در دادگاه خود به جریان غربی علم اعتراف کرد. اینکه ایشان با اعتقاد قلبی گفته و یا خیر اصلا مهم نیست. مهم اینست که چنین فضای نقد علم در سطح جامعه به وجود آمد و این باعث خواهد شد که اساتید دانشگاه کمی نسبت به آنچه علم پنداشته می شود تفکر کنند.
در پست قبلی به جریان پشت صحنه انتخابات اشاره گردید. برعکس کسانی که گمان می کنند منازعات منظاره ها از سنخ سیاست بوده است باید بیان کنم که این منازعات تا سطوح زیادی فرهنگی بود. به نظر بنده حقیر تمامی کاندیدا ها اصلا حرف های آقای احمدی نژاد برایشان غیر قابل فهم و قبول می نمود. چرا که کلا ساحت صحبت آنها متفاوت می بود.
مقاله قبلی دوست عزیزم اگرچه به ظاهر اسلام گرا می بود ولی در باطن نهایتا به جریان آقای موسوی متصل می شد. این نوع تفکر بیشتر متاثر از دانشمند اسلامی جناب آیت الله جوادی آملی است. و همانطور که می دانید ایشان از آقای موسوی حمایت کردند. همانطور که در دوره قبل از آن از آقای هاشمی رفسنجانی حمایت کردند. باید اعتراف کنم که این جریان در درون خود بسیار متحدتر از جریان مقابل آن می باشند. شاید این گفته من از اتحاد آقایان موسوی، کروبی، هاشمی، جوادی آملی، خاتمی، رضایی و دیگران که زمانی بعضی از آنها از لحاظ سیاسی مقابل هم قرار داشتند ولی در این جریان فرهنگی در کنار یکدیگر قرار گرفته اند مشخص گردد. البته دوستان عزیز بنده حتما خواهند گفت که در مقابل این طیف اتحاد بیشتری برقرار است. ولی بنده معتقدم از لحاظ نفی آن نوع تفکر حتما اینچنین می باشد ولی از لحاظ ثبوت تفکر دیگر اینچنین نیست. لذا شما می بینید که خواص اصول گرا از آقای احمدی نژاد طرفداری نمی کنند. فکر کنم قبل از طرح موضوع به تحلیل آن پرداختم و این را زودتر بیان کردم که اهمیت مطلب را در منازعات اخیر نمایش دهم.
بنده شدیدا معتقد هستم که با طرح دقیق نظریات مخالفین علوم غربی بسیاری از کسانی که در حال حاضر از این جریان حمایت می کنند به صف مخالفین خواهند پیوست. لازم به ذکر است که با دوستم که مقالات قبلی را تحریر می کرد بحث کرده ام و ایشان معتقد به نظر بنده می بود ولی از طرح آن واهمه داشت. به نظر من مقالات قبلی درصد خیانت آن بسیار بیشتر از آن است که در حال حاضر در دانشگاه ها وجود دارد. چرا که هیچ کس معتقد نیست که این علوم اسلامی است و مقالات قبلی طرح موضوع علوم اسلامی با خط مشی اشتباه و به بیان بهتر کاملا اشتباه می باشد.
به موضوع اصلی می پردازم.
بنده بهتر می دانم که با چند مثال ذهن عزیزانم را به موضوعی که قصد طرح آن را دارم نزدیک کنم. ولی اثبات از این راه امکان پذیر نیست مگر آن که بر روی پارامتر های اصلی آن صغری کبری چیده شود.
مثال اول: در دین اسلام خسوف و کسوف از نشانه های قیامت می باشند و نماز آیات را واجب می کنند. و در واقع باید انسان از دیدن این وقایع به او احساس خوف از قیامت دست دهد. حالا در زمان حاضر می توان گفت که هیچ کس چنین احساسی ندارد. و عموما مردم عادی و متخصصین به رصد و مباحثات علمی در مورد علل، ویژگی ها، زمان، وسعت مشاهده آن در محدوده جغرافیا و ... می پردازند.
مثال دوم: باران نشانه رحمت الهی است و در ادعیه ما نماز در خواست باران وجود دارد. ولی اکنون به باربر کردن ابرها می اندیشند تا درخواست از خدا!
مثال سوم: در دوران اصلاحات آقای آغاجری به تمسخر بعضی از روایات پرداخت چرا که با علوم تجربی خنده دار بود.
خیلی خوب تا هم اینجا خیلی از شما با من به مخالفت برخواسته اید. لذا من به هدفم دست یافتم حالا در خماری بمانید تا ادامه بحث.